نقش طبقهی کارگر در کمون پاریس
برگرفته از سایت نقد
لینک کوتاه در سایت نقد https://wp.me/p9vUft-2wA
رهبری سیاسی رویدادهای انقلابی کمون پاریس در دست کدام طبقه قرار داشت؟ این پرسشی است مجادلهبرانگیز که تاریخنگاران کمون دربارهی آن نظرات مختلفی ابراز میکنند: برخی مانند رابرت تومس (1999)، راجر گلد (1995) [1] پیشهوران شهری را فعالترین و تعیینکنندهترین طبقه در شکلگیری کمون پاریس میدانند. در میان ایرانیان، آقای سعید رهنما نیز از این تز دفاع میکند. اما به باور گروهی دیگر نظیر ژاک روژری (1964، 1988) و فلوریان گرامس (2014) [2] طبقهی کارگر در رویدادهای انقلابی کمون نه تنها از لحاظ مشارکت، بلکه در ابتکار عمل و طرح اندیشههای نو نیز نقش رهبری را ایفا کرده است.
گفتگوی واکاوی سوسیالیستی با حسن آزاد: معرفی سه گرایش در بازخوانی کاپیتال
در این گفتگو تلاش بر این است از سه گرایشی که بعد از جنگ جهانی دوم برای بررسی و پژوهش دقیقتر از روش مارکس و ساختار کتاب سرمایه تشکیل شده بود، یک معرفی اجمالی ارایه شود: یعنی تاریخچهی شکلگیری، وجوه اشتراک و وجوه تمایز سه گرایش مکتب اونو، خوانشهای نو از مارکس و دیالکتیک نظاممند. متاسفانه درابتدا درمیان روشنفکران چپ ایران هر سه گرایش تحت عنوان دیالکتیک نظاممند معرفی شدند، و بعدتر با تفکیک خوانشهای نو، ازدوگرایش دیگر یعنی مکتب اونو و دیالکتیک نظاممند همچنان بدون تمایز ازیکدیگر تحت عنوان دیالکتیک نظاممند نام برده میشود. یکی دیگر از دغدغههای این گفتار تاکید بر این تمایز است.
حسن آزاد
مارکس و انگلس و به اصطلاح «چشم پوشی» از استراتژی انقلابی/ ح. آزاد
برخی گرایشهای فکری در فضای آکادمیک و جریانهای سیاسی مانند سوسیال دمکراسی و آنارشیسم بر این باورند که مارکس و انگلس در اواخر عمر از استراتژی انقلابی دست شسته و به اصلاحات تدریجی از طریق شرکت در انتخابات و پارلمان روی آورده بودند.درنوشتهی پیش رو صرفا به ارزیابی تاریخی این ادعا می پردازیم. برای روشن شدن این موضوع بهتر است در ابتدا به نقلقولهائی که مورد استناد طرفداران این دیدگاه قرار میگیرد، نگاهی کوتاه بیاندازیم. متاسفانه طرفداران این ادعا نقل قول ها را جدا از متن،جدا از شرایط تاریخی وبدون در نظر گرفتن قسمتهای حذف شده توسط حزب سوسیال دموکرات در سال 1895 بیان می کنند، در حالیکه غالبا در همان متن، چند سطر بالاتر یا چند سطر پائین تر جملاتی مشاهده می شود که از تحول انقلابی حکایت میکند. من در اینجا تلاش می کنم به اغلب موارد نقل شده اشاره کنم.
مدلهای برنامهریزی مشارکتی / سونگ جین جونگ
برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی
امروزه با قطببندی اجتماعی و افزایش فقر، احساسات ضد سرمایهداری در سراسر جهان همراه با جهانیسازی نولیبرالی در حال گسترش است. «سوسیالیسم برای قرن بیست و یکم» کلیدواژهای برای ترقیخواهی معاصر به شمار میرود (لبوویتز 2006). اما تجربهی شکست خوردهی شوروی و اردوگاه شرق توأم با عدم اطمینان از این که میتوان به جامعهای بهتر از سرمایهداری، بهرغم تمام دشواریهای این جامعه دست پیدا کنیم، مردم را از سیاست سوسیالیستیِ ضد سرمایهداری باز میدارد، و آنها را در آستانهی اصلاحطلبی کینزیِ چپ یا حداکثر سوسیالیسم بازار متوقف میکند.(1)
بنابراین دفاع از سوسیالیسم، بدون عبارتپردازیِ میانتهی و تخیلی، از حیث برتری آن در مقایسه با سرمایهداری، بهعلاوه امکان تحقق آن در شرایط تغییریافتهی قرن بیستویکم با در نظر گرفتن واقعیت فاجعهآمیز سرمایهداری کنونی نه تنها ضرورت دارد بلکه به وظیفهی مبرم چپ رادیکال تبدیل شده است.(2) قبل از توضیح این پروژه لازم است که تأکید کنم که جوامع فروپاشیدهی شوروی و اردوگاه شرق کمبودها و اشتباهات نوع خاصی از برنامهریزی یعنی «اقتصاد دستوری- اداری» (گریگوری، 2004) را نشان میدهد. شکست اقتصاد این جوامع نمیتواند دلیلی برای غیر عملی بودن سوسیالیسم مارکسی یا برنامهریزی به معنایی باشد که مورد نظر مارکس بود. البته با توجه به شرایط تغییریافتهی قرن بیستویکم و بهویژه جهانیسازی و انقلاب در فنآوری اطلاعاتی، لازم است روشن کنیم که سوسیالیسم مارکسی و عملی بودن برنامهریزی مشارکتی به چه معناست؟ تکرار شعار «شکست سرمایهداری نزدیک است» یا محدود کردن خود به «جنبشگرایی» (مبارزه همه چیز است و هدف نهایی هیچ چیز) برای جذب تودهی روشنفکران در قرن بیستویک، به سوی یک سیاست سوسیالیستی ضد سرمایهداری سخت ناکافی است.
نظریهی مارکسی دموکراسی / محمت تاباک
برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی
مقدمه
نظریهی سیاسی مارکس را بهعنوان دموکراسی مستقیمِ تمامعیار، دموکراسی نمایندگی و حتی با تمامیتگرایی تفسیر کردهاند. نیمی از دو مدعای نخست و تمام ادعای سوم برداشت نادرستی از نظر مارکس محسوب میشوند. به نظر من، نظریه مارکس یک شکل ویژه و بیهمتا از دموکراسی است، شامل نمایندگی وکالتی* و مشابهت با دموکراسی نمایندگی و مستقیم. در این مقاله، میکوشم یک نظریهی مارکسی از دموکراسی را صورتبندی کنم که عمدتاً بر بنیاد نظریهی مارکس از دورهی گذار یعنی دیکتاتوری پرولتاریا استوار است. نشان خواهم داد که این دیکتاتوری در واقع، نوعی دموکراسی است که از مدل کمون پاریس1871 الهام میگیرد.(1)
طبقهی کارگر و درک مارکس از «طبقهی عام» / رنزو لورنته
برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی
دفاع از نظریهی مارکسیستی در زمانهی ما وظیفهی آسانی نیست. برای دفاع از این نظریه از ابتدا، موانعی آشنا با سرشتی سیاسی و عملی خودنمایی میکنند: با فروپاشی کمونیسم شوروی در دو دههی پیش، بسیاری مارکسیسم را بهطور قطعی نظریهای «مردود» میپنداشتند، یا در بهترین حالت نظریهای که با شرایط کنونی ارتباطی ندارد. اما دشواریهای دیگر ناشی از این واقعیت است که مفسرانی آکادمیک و غیرآکادمیک و ضدمارکسیسم نظرات مارکس را منحرف و بد جلوه دادهاند؛ اگر نگوییم به شکل کاریکاتور درآوردهاند. از اینرو، وظیفهای بنیادی و تخطیناپذیر محققان، روشنفکران و فعالان همدل با مارکسیسم عبارت است از نیاز به بازبینی و احیای مفهومها، تزها و نظرات مارکس که به شکل نادرستی معرفی شدهاند، و در صورت امکان دفاع از آنها.
نقش کارگران در مدیریت: نمونهی موندراگون/ نوشتهی: اِل کمبل
این مقاله بهموضوع تفصیل و چندبُعدی اقتصاد مجتمع نعاونیهای کارگری موندراگون نمیگردازد. این مقاله مشارکت کارگران در شرایط کنونی در مدیریت خودمدیریتی د موندراگون، و بهویژه شش ساختار و کارکرد نهادی را بهطور فشرد مورد واکاوی قرار میدهد. کارکردهایی که امکان پیشرفت مشارکت کارگران در مدیریت را فراهم میکند.