از هنگام دریافت درخواست شرکت در این کنفرانس، و تأمل دربارهی موضوع، طنز کوچکی به ذهنم خطور کرده است. سالها پیش، من در نخستین سیر و سیاحت نظری دربارهی تاریخ دولت انگلیس، با موضوعی درگیر شدم که در میان چپ بریتانیا نفوذ بسیار داشت، و بهاصطلاح به تز نایرن ـ اندرسون شهرت یافته بود. پری اندرسون و تام نایرن بر این باور بودند که بریتانیا در یک بحران اقتصادی بهسر میبرد، چون اقتصادی اساساً عقبمانده و دولتی پیشامدرن دارد، و به این دلیل در این وضعیت به سر میبرد که یک انقلاب بورژوایی به معنای خاص را پشت سر نگذاشته است.(1) البته، تلقی رایج از انقلاب، نمونهی فرانسه بود. اما اندرسون و نایرن، بهشکل غیرمنصفانهای بریتانیا را در برابر عمدهترین دولتهای اروپای غربی قرار میدادند؛ بدون حذف آلمان که دقیقاً از چنان موفقیت اقتصادی برخوردار بود که بریتانیا فاقد آن بود. استدلال من در برابر تز نایرن-اندرسون در یک کلام این بود که بریتانیا نهتنها در شمار عقبماندهترین دولتها در بین دولتهای عمدهی اروپایی قرار ندارد، بلکه از کاملترین فرهنگ بورژوایی نیز برخوردار است.(2)
ماه: سپتامبر 2019

مدلهای برنامهریزی مشارکتی/ سونگ جین جونگ
امروزه با قطببندی اجتماعی و افزایش فقر، احساسات ضد سرمایهداری در سراسر جهان همراه با جهانیسازی نولیبرالی در حال گسترش است. «سوسیالیسم برای قرن بیست و یکم» کلیدواژهای برای ترقیخواهی معاصر به شمار میرود (لبوویتز 2006). اما تجربهی شکست خوردهی شوروی و اردوگاه شرق توأم با عدم اطمینان از این که میتوان به جامعهای بهتر از سرمایهداری، بهرغم تمام دشواریهای این جامعه دست پیدا کنیم، مردم را از سیاست سوسیالیستیِ ضد سرمایهداری باز میدارد، و آنها را در آستانهی اصلاحطلبی کینزیِ چپ یا حداکثر سوسیالیسم بازار متوقف میکند.(1)
بنابراین دفاع از سوسیالیسم، بدون عبارتپردازیِ میانتهی و تخیلی، از حیث برتری آن در مقایسه با سرمایهداری، بهعلاوه امکان تحقق آن در شرایط تغییریافتهی قرن بیستویکم با در نظر گرفتن واقعیت فاجعهآمیز سرمایهداری کنونی نه تنها ضرورت دارد بلکه به وظیفهی مبرم چپ رادیکال تبدیل شده است.(2) قبل از توضیح این پروژه لازم است که تأکید کنم که جوامع فروپاشیدهی شوروی و اردوگاه شرق کمبودها و اشتباهات نوع خاصی از برنامهریزی یعنی «اقتصاد دستوری- اداری» (گریگوری، 2004) را نشان میدهد. شکست اقتصاد این جوامع نمیتواند دلیلی برای غیر عملی بودن سوسیالیسم مارکسی یا برنامهریزی به معنایی باشد که مورد نظر مارکس بود. البته با توجه به شرایط تغییریافتهی قرن بیستویکم و بهویژه جهانیسازی و انقلاب در فنآوری اطلاعاتی، لازم است روشن کنیم که سوسیالیسم مارکسی و عملی بودن برنامهریزی مشارکتی به چه معناست؟ تکرار شعار «شکست سرمایهداری نزدیک است» یا محدود کردن خود به «جنبشگرایی» (مبارزه همه چیز است و هدف نهایی هیچ چیز) برای جذب تودهی روشنفکران در قرن بیستویک، به سوی یک سیاست سوسیالیستی ضد سرمایهداری سخت ناکافی است.

سرمایه به طور عام و ساختار «سرمایه» مارکس / مایکل هاینریش
اثر رومان روسدلسکی تحت عنوان «شکلگیری کتاب سرمایهی مارکس» (1977) که چاپ اول آن در 1968 منتشر شد، بر مباحث مربوط به سرمایه در آلمان غربی، در آغاز جنبش دانشجویی تأثیری قابلملاحظه و پایدار بر جای گذاشت.(1) گرچه تفسیرهای متکی بر دیدگاه روسدلسکی، در تضعیف مبانی اکونومیستی و پوزیتیویستی مؤثر بود، ولی این امر غالباً به بهای بدفهمیهای فلسفی در مورد بنیاد اقتصادی و اجتماعی نقد مارکس از اقتصاد سیاسی انجام گرفته است. ظاهراً سرمایه از دو دیدگاه قرائت شده است: نخست، با درک معینی از شیوهی ارائهی دیالکتیکی مطابق «منطق» هگل. دوم، با تکیه بر آرای روششناسانهی ملهم از گروندریسه بهخصوص کاربرد مفهوم «سرمایه عام» از سوی روسدلسکی. از شوخی روزگار، فروکشکردن بحثهای مربوط به «سرمایه» و شکست جنبش دانشجویی در اواسط دههی هفتاد با چاپ اول بسیاری از دستنوشتههای مقدماتی برای تدوین کتاب سرمایه، همراه با نسخههای بهتری از دستنوشتههای قبلاً منتشر شده به شکل مجموعهی جدید و کاملی از آثار مارکس و انگلس، تحت عنوان مجموعه آثار مارکس و انگلس MEGA همزمان بود.(2)

تفسیری چند بر ساختار «سرمایه»/ پل برکت
در بحثهای اخیر بین «مارکسیستهای تحلیلی» و «اصولگرا» در مورد اقتصاد سیاسی مارکسی، منطق دیالکتیکی در کتاب سرمایه موضوعی عمده محسوب میشود. از یک سو مارکسیستهای تحلیلی باور ندارند که دیالکتیک در کتاب سرمایه نقشی سودمند و اساسی بازی کند و یا در حال حاضر ابزار معتبری برای اقتصاد سیاسی مارکسی باشد (به عنوان نمونه رومر 1986). در مقابل، خوانش دیالکتیکی کتاب سرمایه که بر تمایز روششناسانه بین «سرمایه به طور عام» و «سرمایههای متعدد» استوار است، در تلاشهای اخیر اصولگرایان برای یکدست کردن و بهروز کردن تحلیل مارکس از سرمایهداری عنصری اساسی به شمار میرود (مندل 1975، روسدلسکی 1977، فاین و هریس1979، ویکس 1981، هاروی 1982، اسمیت 1990). در این قرائت، کتاب سرمایه همچون «بازسازی شیوهی تولید سرمایهداری در اندیشه» در نظر گرفته شده (اسمیت 1989، ص 328)، که در آن با استفاده از منطق دیالکتیکی، مقولات اقتصادی مختصِ این شیوهی تولید، به شکلی سامانیافته انکشاف مییابد(1). مطابق این دیدگاه مارکس برای اثبات ذاتی بودن استثمار، مبارزهی طبقاتی و بحران در سرمایهداری و نشان دادن ویژگی تاریخی و خصلت گذرای این شیوهی تولید، از روش دیالکتیکی بهره میبرد(2). علاوه بر این، استفادهی مارکس از روش دیالکتیکی (از جمله پیشرفت منظم از «سرمایهی عام» به «سرمایههای متعدد») به هدف عملی تمایز بین جنبههای اساسی و فرعی شیوهی تولید سرمایهداری خدمت میکند ـ تمایزی اساسی برای سیاست انقلابی.(3)

کجاندیشیهای اونو و پیروانش در خوانش و روش «سرمایه»
در بخش نخست این نوشتار، به سه دیدگاه متفاوت و مستقل در درک روش مارکس، ساختار کتاب سرمایه و خوانش این اثر اشاره کردم، که بعد از جنگ دوم جهانی شکل گرفتهاند. این سه دیدگاه بر طبق توالی زمانی عبارتند از: مکتب اونو در ژاپن، خوانشهای نو از مارکس در آلمان و دیالکتیک نظاممند در کشورهای انگلیسی زبان. این سه نحلهی فکری در عین وجود برخی نکتههای مشترک، جریانهای فکری جداگانهای با پرسمانها و رویکردهای گوناگون محسوب میشوند. بهویژه مکتب اونو که زمینهی شکلگیری آن حتی به پیش از جنگ دوم جهانی بر میگردد، و صرفاً در فضای فکری ژاپن و در گفتگوی بین مارکسیستهای ژاپنی (به استثنای آلبریتون و ایتو که با بحثهای نظری غرب آشنایی دارند) قوام گرفته است.(1)

بازاندیشی رابطهی مارکسیسم با امپریالیسم در قرن بیست و یکم / لیو پانیچ
نفوذ گستردهی مارکسیسم در سرتاسر جهان در بخش اعظم قرن بیستم، با تبیین رابطهی جدید سرمایهداری با امپریالیسم که دقیقاً یک قرن قبل به جنگ جهانی اول انجامید، پیوند عمیقی داشت. ما نمیدانیم که مارکس با درک لنین از امپریالیسم تحت عنوان «بالاترین مرحلهی سرمایهداری» چهگونه مواجه میشد، اما بیتردید برخی از قراین نشان میدهد که بین توصیف مشهور کتاب کاپیتال که «سرمایه در حالی زاده میشود که از فرق سر تا نوک پا و از تمام منافذش، خون و کثافت بیرون میزند»؛(1) و انتظار لنین که تصور میکرد سرمایه در شرایط مشابه از جهان رخت برخواهد بست، شباهت معینی وجود دارد.
در واقع در سال 1888 پنج سال بعد از مرگ مارکس، انگلس با صراحت امکان وقوع یک جنگ جهانی را پیشبینی میکرد: «یک جنگ جهانی با وسعت و خشونتی غیرقابل تصور… یک آشفتگی جبرانناپذیر در نظام تجارت، صنعت و اعتبار کنونی که به ورشکستگی و فروپاشی عمومی دولتهای قدیمی و خرد سیاسی رایج آنها میانجامد… و ایجاد شرایطی که پیروزی نهایی طبقهی کارگر را فراهم میکند».(2)