در نیمهی اول قرن بیستم، اغلب صاحبنظران در تحلیل ظهور سرمایهداری و رشد اقتصادی ناشی از آن، پیرو آدام اسمیت بودند. بهنظر اسمیت جامعهی فئودالی یک اقتصاد طبیعی بود، مبتنی بر تولید برای مصرف، که تجارت در آن نقش ناچیزی ایفا میکرد. اما با برقراری مجدد مسیرهای تجارت راه دور بین اروپا و مدیترانه، تجارت رونق گرفت. گسترش بازار و منافع حاصل از آن موجب افزایش تقسیم کار و تخصصیشدن تولید و در نتیجه ارتقای سطح بارآوری و رشدی خودپو و دایمی شد.
اما از اواخر دههی ۱۹۳۰ و بهویژه اواخر دههی ۱۹۴۰ تاریخنگاری قرون وسطی و اوایل دوران مدرن تحت تأثیر کشف عامل جمعیتی و نقش جمعیت، کاملاً دگرگون شد، و طی سه دهه تا ۱۹۷۰، نظرات آدام اسمیت کاملاً تحتالشعاع نظرات توماس مالتوس و دیوید ریکاردو قرار گرفت. البته نظریهپردازان عامل جمعیتی، نقش فوقالعادهی تجارت و شهر را انکار نمیکردند، آنها بیشتر این نکته را مورد تردید قرار میدادند که رشد تجارت و شهر بهخودیخود و بهتنهایی، بتواند موجب رشد اقتصادی و افزایش بارآوری شود.