بازاندیشی جنگ جبههای و جنگ موضعی
مقدمه
دربارهی اهمیت آنتونیو گرامشی در تفکر اجتماعی معاصر کمتر میتوان تردید کرد. سهم گرامشی در جامعهشناسی، فلسفهی سیاسی و مطالعات فرهنگی او را به یکی از پرآوازهترین نمایندگان دیدگاه نومارکسیستی تبدیل کرده است. ادای سهم او به نظریهی اجتماعی مارکسیستی محدود نشده، و بسی از آن فراتر میرود. توماس میگوید که «امروزه در سنت مارکسیستی، گرامشی بیش از هر متفکر دیگری از جمله مارکس و انگلس به معروفترین نظریهپرداز در بحثهای جاری دانشگاهی تبدل شده است». (توماس، 2010، ص 199) یکی از مهمترین اجزای نظریهی اجتماعی گرامشی، بحث او دربارهی استراتژی سیاسی، بهویژه تمایز میان «جنگ جبههای و جنگ موضعی» است. به نظر گرامشی در جوامع پیشرفتهی سرمایهداری، مبارزهی فرهنگی پیچیده و طولانیتر (جنگ موضعی) جایگزین مدل کلاسیک انقلاب از طریق قیام مسلحانه (جنگ جبههای) شده است. این رویکرد، بنیادیترین سویهی تغییر در دیدگاه مارکسیسم غربی از اقتصاد سیاسی سرمایهداری به تحلیل روبناهای فرهنگی است. (اندرسون 1979)
بهرغم اهمیت تحلیل گرامشی از جنگ جبههای و جنگ موضعی، جای بسی تعجب است که در مارکسیسم معاصر، این اصطلاحها توجه اندکی را به خود جلب کرده است. صاحبنظران بهگونهای ضمنی این امر را مفروض میگیرند که جنگ جبههای/جنگ موضعی اصطلاحهایی متعلق به گرامشیاند، یا دستکم گرامشی از آنها بدون اما و اگر بهره گرفته است. در واقع، این اصطلاحها چه در متن اصلی نظامی و چه در سنت مارکسیستی خود، تاریخ معینی دارند که به دوران پیش از گرامشی برمیگردد.