ماتریالیسم تاریخی

بریتانیا در برابر فرانسه:  چند راه ویژه؟ / الن میک‌سینزوود

برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی

از هنگام دریافت درخواست شرکت در این کنفرانس، و تأمل درباره‌ی موضوع، طنز کوچکی به ذهنم خطور کرده است. سال‌ها پیش، من در نخستین سیر و سیاحت نظری درباره‌ی تاریخ دولت انگلیس، با موضوعی درگیر شدم که در میان چپ بریتانیا نفوذ بسیار داشت، و به‌اصطلاح به تز نایرن ـ اندرسون شهرت یافته بود. پری اندرسون و تام نایرن بر این باور بودند که بریتانیا در یک بحران اقتصادی به‌سر می‌برد، چون اقتصادی اساساً عقب‌مانده و دولتی پیشامدرن دارد، و به این دلیل در این وضعیت به سر می‌برد که یک انقلاب بورژوایی به معنای خاص را پشت سر نگذاشته است.(1) البته، تلقی رایج از انقلاب، نمونه‌ی فرانسه بود. اما اندرسون و نایرن، به‌شکل غیرمنصفانه‌ای بریتانیا را در برابر عمده‌ترین دولت‌های اروپای غربی قرار می‌دادند؛ بدون حذف آلمان که دقیقاً از چنان موفقیت اقتصادی برخوردار بود که بریتانیا فاقد آن بود. استدلال من در برابر تز نایرن-اندرسون در یک کلام این بود که بریتانیا نه‌تنها در شمار عقب‌مانده‌ترین دولت‌ها در بین دولت‌های عمده‌ی اروپایی قرار ندارد، بلکه از کامل‌ترین فرهنگ بورژوایی نیز برخوردار است.(2)


در دفاع از مارکسیسم سیاسی / جونه برچ و پل هایدمن /

مارکسیسم سیاسی از جریان‌های اندیشه‌سازِ مهمِ معاصر در سنت تفکر مارکسیستی است که آثار ارزشمندی در پهنه‌های گوناگون به‌ویژه در زمینه‌ی سازوکار گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری، مسئله‌ی انقلاب بورژوایی و تحولات سرمایه‌داری معاصر پدید آورده است. بازاندیشی در نظریه‌ی ماتریالیستی تاریخ و مفهوم بنیادین شیوه‌ی تولید را می‌توان مهمترین ره‌آورد این جریان اندیشه‌ساز به‌شمار آورد که خواه با آن موافق باشیم خواه نه، اهمیت و پی‌آمدهای نظری و سیاسی‌اش را نمی‌توان ناچیز شمرد.

از آثار متفکران این نحله‌ی فکری تاکنون چند کار درخشان از الن میک‌سینز وود و رابرت برنر نظیر دموکراسی در برابر سرمایه‌داری،امپراتوری سرمایه و بحث برنر به همت حسن مرتضوی به فارسی برگردانده شده و خاستگاه سرمایه‌داری اثر سترگ الن میک‌سینز وود نیز در دست انتشار است.

جستار حاضر، به قلم دو تن از مدافعان این نحله فکری به رشته تحریر درآمده است و در ادامه کوشش می‌شود که با ترجمه‌ی مقاله‌هایی از نویسندگان دیگر بر وجوه تمایز این جریان از سایر گرایش‌های نظری و سیاسی در سنت مارکسیستی روشنایی بیش‌تری بیفکنیم. از این مجموعه مقاله «مارکسیسم سیاسی» به قلم پل بلک‌لج به همت بهرنگ نجمی به‌ فارسی ترجمه شده است.


بحث درباره‌ی مارکسیسم و تاریخ: اختلاف بر سر چیست؟ / چارلی پُست

برگرفته از سایت نقد اقتصاد سیاسی

از ویراستاران مجله‌ی انترناسیونال سوسیالیست ریویو، برای فراهم کردن فرصت مشارکت در بحث بین جونا برچ، پل هایدمن و نایل داویدسون درباره‌ی به‌اصطلاح «مارکسیسم سیاسی»، تشکر می‌کنم. نایل داویدسون یک انقلابی است که در تحلیل سوسیالیسم انقلابی سهم بزرگی ادا کرده است، و من در باور به سوسیالیسم از پایین ـ برای خودرهانی طبقه‌ی کارگر ـ با او هم‌نظرم.(1) اما، در مورد پرسش‌های نظری و تاریخی اختلاف‌نظرهای شدیدی وجود دارد که باید مورد بحث قرار گیرد. برای نوسازی ماتریالیسم تاریخی به‌مثابه‌ی وسیله‌ای برای درک و تحول دنیای معاصر، بحث‌های رفیقانه‌ای از این دست، امری ضروری به‌شمار می‌رود.


آیا در مارکسیسم سیاسی چیزی برای دفاع‌ وجود دارد‌؟ / نایل داویدسون

جونا برچ و پل هایدمن در پایان مقاله‌ی‌ خود تحت عنوان «در دفاع از مارکسیسم سیاسی» اشاره می‌کنند که «هواداران مارکسیسم سیاسی نظیر رابرت برنر، الن میک‌سنزوود و چارلی پُست با منتقدان خود نظیر جایروس بناجی، نایل داویدسون و اشلی اسمیت در چشم‌انداز خود در ضرورت سوسیالیسم انقلابی از پایین، نقاط مشترک فراوانی دارند.».(1) قدر مسلم این‌که اعضای «همبستگی» نظیر برنر وچارلی پُست، انقلابیونی هستند که در شکل‌گیری بحث‌های بسیار مهم برای چپ مشارکت بسیار داشته‌اند، که با سنت انترناسیونال سوسیالیستی هم‌خوانی کامل دارد.(2) افراد دیگری از همین سازمان نظیر جان اریک مارو در مورد جنبه‌هایی از همین سنت ـ به‌عنوان نمونه موضع ما نسبت به اپوزیسیون چپ ـ رویکردی انتقادی اتخاذ کرده‌اند، که با شیوه‌‌ای رفیقانه به تکوین درکی جمعی یاری ‌رسانده است.(3)


فقرِ مارکسیسم سیاسی / الکساندر آنیواس و کِریم نیسان جی‌اوغلو

بحثی را که پل هایدمن و جونا برچ درباره‌ی مزیت‌ها و محدودیت‌های بالقوه‌ی مارکسیسم سیاسی در مجله‌ی اینترناسیونال سوسیالیست ریویو (ژوئیه 2013، شماره 90) آغاز کردند و با مشارکت نایل داویدسون (زمستان 2114-2113، شماره 91) و چارلی پُست (بهار 2014، شماره 92) تداوم یافت، رخدادی است تحسین‌برانگیز. رابطه‌ی بین نظریه‌ی مارکسیستی و تحلیل تاریخی البته مسأله‌ای است بسیار بااهمیت ـ که از موضوع محدودِ گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری فراتر می‌رود، موضوعی که مارکسیست‌های سیاسی در باب تبیین آن بیش‌تر بر کتاب «سرمایه» تکیه می‌کنند و شهرت خود را مدیون آنند. نایل داویدسون به‌رغم تحلیل انتقادی خود از کاستی‌های مارکسیسم سیاسی به آثار بااهمیتی اشاره می‌کند که مدافعان این نحله‌ی فکری به نگارش درآورده‌اند؛ که صرف‌نظر از داوری درباره‌ی مزایای نظریه‌ی مارکسیسم سیاسی تحقیقات باارزشی به شمار می‌روند. از کتاب «بازرگانان و انقلاب» اثر برنر گرفته، تا «راه امریکایی سرمایه‌داری» اثر چارلی پُست، و از «انقلاب اکتبر در چشم‌انداز گذشته و آینده» اثر جاناریک مارو، تا مشارکت اخیر هانس لاچر و بنو تشکه در «نظریه‌ی روابط بین‌الملل»، که همگی آثاری با ارزش، درخور توجه و از منظر تاریخی تالیف‌هایی غنی محسوب می‌شوند.(1)


گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری (1)

بعد از جنگ دوم جهانی، تاریخ‌نگاری و تحقیق تاریخی با رویکرد ماتریالیسم تاریخی پیشرفت چشم‌گیری داشته، و آثار باارزشی در این زمینه به رشته‌ی تحریر درآمده است. به‌عنوان نمونه آثار تاریخ‌نگاران مارکسیست انگلیسی که از حیث شهرت قابل مقایسه با «مکتب آنال Ecole des Annales» در فرانسه است، و هم‌چنین آثار تاریخ‌نگاران مارکسیست هندی. اما مسأله‌ی گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری، با سابقه‌ای بیش از پنج دهه و ادبیاتی بسیار غنی درخشان‌ترین فصل در تاریخ‌نگاری مارکسیستی محسوب می‌شود. درباره‌ی گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری در اروپا تاکنون میان صاحب‌نظران سه دوره بحث انجام گرفته است، که در روشن شدن موضوع و جهت دادن به مطالعات بعدی اهمیت به‌سزایی دارد. هدف این نوشتار معرفی مختصر این سه دوره است.


گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری (2)/ دوره‌ی دوم: بحث برنر

در نیمه‌ی اول قرن بیستم، اغلب صاحب‌نظران در تحلیل ظهور سرمایه‌داری و رشد اقتصادی ناشی از آن، پیرو آدام اسمیت بودند. به‌نظر اسمیت جامعه‌ی فئودالی یک اقتصاد طبیعی بود، مبتنی بر تولید برای مصرف، که تجارت در آن نقش ناچیزی ایفا می‌کرد. اما با برقراری مجدد مسیرهای تجارت راه دور بین اروپا و مدیترانه، تجارت رونق گرفت. گسترش بازار و منافع حاصل از آن موجب افزایش تقسیم کار و تخصصی‌شدن تولید و در نتیجه ارتقای سطح بارآوری و رشدی خودپو و دایمی شد.

اما از اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰ و به‌ویژه اواخر دهه‌ی ۱۹۴۰ تاریخ‌نگاری قرون وسطی و اوایل دوران مدرن تحت تأثیر کشف عامل جمعیتی و نقش جمعیت، کاملاً دگرگون شد، و طی سه دهه تا ۱۹۷۰، نظرات آدام اسمیت کاملاً تحت‌الشعاع نظرات توماس مالتوس ودیوید ریکاردو قرار گرفت. البته نظریه‌پردازان عامل جمعیتی، نقش فوق‌العاده‌ی تجارت و شهر را انکار نمی‌کردند، آن‌ها بیش‌تر این نکته را مورد تردید قرار می‌دادند که رشد تجارت و شهر به‌خودی‌خود و به‌تنهایی، بتواند موجب رشد اقتصادی و افزایش بارآوری شود.


گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری (3) 

نظرات موج دوم: قسمت دوم

در سال‌های 1984 و 1986 در مجله‌ی علم و جامعه نیز سلسله مقالاتی در بررسی و نقد نظرات برنر به چاپ رسید، که به بحثگوتلیب- لایبمن شهرت یافت.(1) بحث بین این دو بیش‌تر درباره‌ی نظریه‌ی ماتریالیسم تاریخی بود، که خود به یک بررسی جداگانه نیاز دارد. ما در این‌جا تلاش می‌کنیم نخست نظرات این دو و در ادامه نظرات کریس هارمن را به‌طور خلاصه درباره‌ی گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری معرفی کنیم.

1. راجر گوتلیب

نظر گوتلیب تلفیقی است برگرفته از دیدگاه طرفداران مبارزه‌ی طبقاتی: یعنی داب، هیلتون، بوآ و برنر با نظرات والرشتاین درباره‌ی نظام جهانی و روایت آندرسون از شیوه‌ی تولید فئودالی و دولت مطلقه.

او در ابتدا به دو نوع روایت از فئودالیسم در میان نظریه‌پردازان مارکسیست اشاره می‌کند: روایت «سخت»، که شیوه‌ی تولید فئودالی را متشکل از نیروهای مولد و روابط تولید، یعنی صرفاً روابط و فرآیندهای اقتصادی می‌داند که از سیاست و فرهنگ متمایزند و آن را تعیین می‌کنند. چنین روایتی را به‌روشنی می‌توان نزد داب و هیلتون مشاهده کرد. و روایت «نرم» که با روایت سخت دست‌کم سه تفاوت اساسی دارد:


بریتانیا در برابر فرانسه: چند راه ویژه؟ / الن میک‌سینزوود

از هنگام دریافت درخواست شرکت در این کنفرانس، و تأمل درباره‌ی موضوع، طنز کوچکی به ذهنم خطور کرده است. سال‌ها پیش، من در نخستین سیر و سیاحت نظری درباره‌ی تاریخ دولت انگلیس، با موضوعی درگیر شدم که در میان چپ بریتانیا نفوذ بسیار داشت، و به‌اصطلاح به تز نایرن ـ اندرسون شهرت یافته بود. پری اندرسون و تام نایرن بر این باور بودند که بریتانیا در یک بحران اقتصادی به‌سر می‌برد، چون اقتصادی اساساً عقب‌مانده و دولتی پیشامدرن دارد، و به این دلیل در این وضعیت به سر می‌برد که یک انقلاب بورژوایی به معنای خاص را پشت سر نگذاشته است.(1) البته، تلقی رایج از انقلاب، نمونه‌ی فرانسه بود. اما اندرسون و نایرن، به‌شکل غیرمنصفانه‌ای بریتانیا را در برابر عمده‌ترین دولت‌های اروپای غربی قرار می‌دادند؛ بدون حذف آلمان که دقیقاً از چنان موفقیت اقتصادی برخوردار بود که بریتانیا فاقد آن بود. استدلال من در برابر تز نایرن-اندرسون در یک کلام این بود که بریتانیا نه‌تنها در شمار عقب‌مانده‌ترین دولت‌ها در بین دولت‌های عمده‌ی اروپایی قرار ندارد، بلکه از کامل‌ترین فرهنگ بورژوایی نیز برخوردار است.(2)