رقابت همزادِ تاریخ جامعههای انسانی از سپیدهدمِ تکوین گروهبندیهای اجتماعی متعارض و ناهمایند است. آنچه اما شکلهای پیشینِ رقابت در نظامهای کهن و پیشاسرمایهداری (از رقابت بر سر تصاحب بردگان تا رقابت میان مالکان فئودال برای ﺗﺼﺮف زﻣﻴنهاﯼ ﺑﺪون ارﺑﺎب، و یا برای به انقیاد درآوردن دهقانان آزاد؛ از رقابت میان رم و کارتاژ تا رقابت بین شهرهایی چون ونیز و بیزانس یا شهرهای هلندی و هانزایی که کانونهای مهم تجاری بودند) (۱)، را از رقابت در شیوهی تولید سرمایهداری متمایز میکند، همانا ویژگی رقابت همچون شیوهی هستی و موجودیت سرمایه در وجه تولید اخیر است.
مارکس هرگز مجال آن نیافت تا، چنانکه میخواست، رسالهای جداگانه در باب رقابت بنویسد (۲)؛ و از او جز اشارههای کوتاه و پراکنده در واکاوی مفهوم رقابت بر جا نمانده است. شاید گزافه نباشد اگر با این سخنبِن فاین همصدا شویم که در نظر مارکس رقابت مقولهای دیریاب، مبهم و پیچیده است. رقابت، از یکسو، به سرشت درونی سرمایه تعلق دارد که بدون آن تصورناپذیر است.